باطل داشتن. ضایع و فاسد کردن: همی دارد او دین یزدان تباه مبادا بران نامور بارگاه. فردوسی. و ما را دوزخی میخواندو کار ما را تباه میدارد. (قصص الانبیاء جویری)
باطل داشتن. ضایع و فاسد کردن: همی دارد او دین یزدان تباه مبادا بران نامور بارگاه. فردوسی. و ما را دوزخی میخواندو کار ما را تباه میدارد. (قصص الانبیاء جویری)
دشمنی داشتن. عداوت داشتن: همانا که کاوس بد کرده بود جهان آفرین را بیازرده بود که دیوی چنین بر سیاوش گماشت ندانم چه زآن بی گنه کینه داشت. فردوسی. چو خواهد ز دشمن کسی زینهار تو زنهارده باش و کینه مدار. فردوسی. آب زدند آسیای کام ز کینه کینه چه دارند کآسیا به کفاف است. خاقانی
دشمنی داشتن. عداوت داشتن: همانا که کاوس بد کرده بود جهان آفرین را بیازرده بود که دیوی چنین بر سیاوش گماشت ندانم چه زآن بی گنه کینه داشت. فردوسی. چو خواهد ز دشمن کسی زینهار تو زنهارده باش و کینه مدار. فردوسی. آب زدند آسیای کام ز کینه کینه چه دارند کآسیا به کفاف است. خاقانی
اهتمام. اعتناء. تعاهد. تعهد کردن. پرستاری کردن. مواظبت کردن. مراقبت کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). توجه داشتن. (ناظم الاطباء) : مثل زنندکه آید طبیب ناخوانده چو تندرستی تیمار دارد از بیمار. ابوحنیفۀ اسکافی. گفت یا امیرالمؤمنین فضل سهل پسنده باشد که وی شغل کدخدائی مرا تیمار دارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب 137). من اندیشیدم و بپذرفتم از خدای عز و جل اگر قضائیست بر سر وی، قوم او را تیمار دارم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 182). نماز شام ابوالقاسم به خانه بونصر آمد و وی را و عبدوس را شکر کرد بر آن تیمار که داشتند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 370). و اگر غم و شادیت بود با آن کس گوی که او تیمار غم و شادی تو دارد. (قابوسنامه). چوبیمارگون شد ز غم چشم نرگس مر او را همی لاله تیمار دارد. ناصرخسرو. یار تو تیمار ندارد ز تو چون تو نداری خود تیمار خویش. ناصرخسرو. گر گیتی تیمار تو ندارد آن به که تو تیمار او نداری. ناصرخسرو. آن را که به تدبیر نگاه داشتن دندانها حاجت باشد ده معنی را تیمار باید داشت. یکی آنکه... (از ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بزرگان پارس او را بپروردند و تیمار میداشتند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 111). باید که ولایت ماوراءالنهر نگاهداری که سرحد دشمن است ورعیت را تیمار داری. (تاریخ بخارا ص 103). مرغان رابه زن سپرد تا تیمار بهتر دارد. (کلیله و دمنه). و بیست شخص اینجا تیمار اسباب و اولاد ایشان می داشتند. (تاریخ بیهق). و عامۀ شهر کسان ناصر را تیمار داشتند و مراعات واجب دانستند. (تاریخ طبرستان). اهل گرگان را تیمار داشت و خراج برداشت. (تاریخ طبرستان). که گر سنگش زنی جنگ آزماید ورش تیمار داری گله پاید. سعدی. ، بعهده داشتن. اهتمام ورزیدن در شغلی: و برادر او، قاضی امام سدید القضاه ابوالحسن، مدتی قضای ناحیت بیهق و استرآباد تیمار داشت. (تاریخ بیهق). و این بوسعید یک چند نیابت عمید خراسان محمد بن منصور النسوی تیمار داشت در نیشابور. (تاریخ بیهق). و این خواجه حسین یکچند ریاست بیهق تیمار داشت. (تاریخ بیهق)
اهتمام. اعتناء. تعاهد. تعهد کردن. پرستاری کردن. مواظبت کردن. مراقبت کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). توجه داشتن. (ناظم الاطباء) : مثل زنندکه آید طبیب ناخوانده چو تندرستی تیمار دارد از بیمار. ابوحنیفۀ اسکافی. گفت یا امیرالمؤمنین فضل سهل پسنده باشد که وی شغل کدخدائی مرا تیمار دارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب 137). من اندیشیدم و بپذرفتم از خدای عز و جل اگر قضائیست بر سر وی، قوم او را تیمار دارم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 182). نماز شام ابوالقاسم به خانه بونصر آمد و وی را و عبدوس را شکر کرد بر آن تیمار که داشتند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 370). و اگر غم و شادیت بود با آن کس گوی که او تیمار غم و شادی تو دارد. (قابوسنامه). چوبیمارگون شد ز غم چشم نرگس مر او را همی لاله تیمار دارد. ناصرخسرو. یار تو تیمار ندارد ز تو چون تو نداری خود تیمار خویش. ناصرخسرو. گر گیتی تیمار تو ندارد آن به که تو تیمار او نداری. ناصرخسرو. آن را که به تدبیر نگاه داشتن دندانها حاجت باشد ده معنی را تیمار باید داشت. یکی آنکه... (از ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بزرگان پارس او را بپروردند و تیمار میداشتند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 111). باید که ولایت ماوراءالنهر نگاهداری که سرحد دشمن است ورعیت را تیمار داری. (تاریخ بخارا ص 103). مرغان رابه زن سپرد تا تیمار بهتر دارد. (کلیله و دمنه). و بیست شخص اینجا تیمار اسباب و اولاد ایشان می داشتند. (تاریخ بیهق). و عامۀ شهر کسان ناصر را تیمار داشتند و مراعات واجب دانستند. (تاریخ طبرستان). اهل گرگان را تیمار داشت و خراج برداشت. (تاریخ طبرستان). که گر سنگش زنی جنگ آزماید ورش تیمار داری گله پاید. سعدی. ، بعهده داشتن. اهتمام ورزیدن در شغلی: و برادر او، قاضی امام سدید القضاه ابوالحسن، مدتی قضای ناحیت بیهق و استرآباد تیمار داشت. (تاریخ بیهق). و این بوسعید یک چند نیابت عمید خراسان محمد بن منصور النسوی تیمار داشت در نیشابور. (تاریخ بیهق). و این خواجه حسین یکچند ریاست بیهق تیمار داشت. (تاریخ بیهق)
مجازاً، خوش داشتن: تو طبع و دل را هم شاد و تازه دار همی که خسروی بتو تازه ست و مملکت بتو شاد. مسعودسعد. ، تجدید کردن. از نو بکاربردن. احیا کردن: در توحید زن کآوازه داری چرا رسم مغان را تازه داری ؟ نظامی. ، مجازاً، خوشروی و خندان بودن. شادمان داشتن چهره. بشاش بودن. خود را شاد و مسرور نشان دادن. روی را تازه ساختن: نشستیم هر دو برامش بهم بمی تازه داریم روی دژم. فردوسی. ما را همی بخواهی پس روی تازه دار تا خواجه مر ترا بپذیردز من مگر. فرخی. چشم امید بمژگان ترخود داریم روی خود تازه به آب گهر خود داریم. صائب
مجازاً، خوش داشتن: تو طبع و دل را هم شاد و تازه دار همی که خسروی بتو تازه ست و مملکت بتو شاد. مسعودسعد. ، تجدید کردن. از نو بکاربردن. احیا کردن: در توحید زن کآوازه داری چرا رسم مغان را تازه داری ؟ نظامی. ، مجازاً، خوشروی و خندان بودن. شادمان داشتن چهره. بشاش بودن. خود را شاد و مسرور نشان دادن. روی را تازه ساختن: نشستیم هر دو برامش بهم بمی تازه داریم روی دژم. فردوسی. ما را همی بخواهی پس روی تازه دار تا خواجه مر ترا بپذیردز من مگر. فرخی. چشم امید بمژگان ترخود داریم روی خود تازه به آب گهر خود داریم. صائب
هراسیدن. ترسیدن. سهمیدن. ترس داشتن. ترسان بودن: نشاندم بر این تخت من کیقباد نه ازکین تو بیم دارم نه داد. فردوسی. گر همی ایمنیت آرزو آرد ز عذاب همچو من هیچ مدار از قبل دنیا بیم. ناصرخسرو. راست باش و مدار بیم از کس. سنائی. نصیحت پادشاهان کسی را مسلم است که بیم سر ندارد و امید زر. (گلستان). چو دزدان ز هم باک دارند و بیم رود در میان کاروانی سلیم. سعدی. نه امید از دوستان دارم نه بیم از دشمنان تا قلندروار شد در کوی عشق آئین من. سعدی. - بیم در دل داشتن از کسی، ترسیدن از وی: بگوی وز من بیم در دل مدار نه ازنامور دادگر شهریار. فردوسی
هراسیدن. ترسیدن. سهمیدن. ترس داشتن. ترسان بودن: نشاندم بر این تخت من کیقباد نه ازکین تو بیم دارم نه داد. فردوسی. گر همی ایمنیت آرزو آرد ز عذاب همچو من هیچ مدار از قبل دنیا بیم. ناصرخسرو. راست باش و مدار بیم از کس. سنائی. نصیحت پادشاهان کسی را مسلم است که بیم سر ندارد و امید زر. (گلستان). چو دزدان ز هم باک دارند و بیم رود در میان کاروانی سلیم. سعدی. نه امید از دوستان دارم نه بیم از دشمنان تا قلندروار شد در کوی عشق آئین من. سعدی. - بیم در دل داشتن از کسی، ترسیدن از وی: بگوی وز من بیم در دل مدار نه ازنامور دادگر شهریار. فردوسی
ملازم شغل یا کار یا حرفه ای بودن: اژدهایی پیشه دارد روز و شب با عاقلان باز با جهال پیشه ش گربگی و راسوی. (ناصرخسرو) همان مهر و خدمتگری پیشه داشت همان کاردانی در اندیشه داشت. (اقبالنامه. 60)
ملازم شغل یا کار یا حرفه ای بودن: اژدهایی پیشه دارد روز و شب با عاقلان باز با جهال پیشه ش گربگی و راسوی. (ناصرخسرو) همان مهر و خدمتگری پیشه داشت همان کاردانی در اندیشه داشت. (اقبالنامه. 60)